سلام من اسمم جواده ساکن مازندران هستم من دختری به اسم مریم دارم ،متاسفانه مادر مریم به دلیل مریضیه سختی که داشت از دنیا رفت اون موقع مریم 3 سال بیشتر نداشت، خیلی سخت بود برام بزرگ کردنش من همیشه مراقبش بودم هیچوقت تنهاش نمیزاشتم هرچی میخواست براش جور میکردم خیلی دوستش داشتم ، تا اینکه مریم چهارده ساله شد و به من گفت که این خونه رو رها کنیم بریم خونه ی جدید بخریم خسته شدم از این خونه، منم طبق معمول حرفشو گوش کردم چند ماهی گذشت تا تونستم خونه رو به فروش بگذارم و خونه ای اجاره کنم، خونه ای که در نظر گرفته بودم نزدیک یک باغی در اطراف مازندران بود همونجور که دخترم دوست داشت اتاقش رو به باغ سر سبز و قشنگی بود ، خلاصه ما خونه رو خریدیم و ساکن شدیم مدت اول به خوبی گذشت تا روزی که.
بروز ترین سایت جن
خونه ,مریم ,رو ,ای ,گذشت ,، ,خونه رو ,گذشت تا ,رو به ,خونه ای ,که درمنبع
ارسالی از هانیه : داستان پدرم
ارسالی از ریحانه : هفت تپه
ارسالی از ترانه 2
داستان ارسالی از سارا : خونه ی جدید خالم
ارسالی از امیر حسین : قصه ی من و پیرزن
مریم دختر سردرگم من : قسمت یک